no-img
پی دی اف کده

دانلود کتاب صوتی کلمات ژان پل سارتر

پی دی اف کده

گزارش خرابی لینک
اطلاعات را وارد کنید .

ادامه مطلب

MP3
دانلود کتاب صوتی کلمات ژان پل سارتر
mp3
آگوست 1, 2024
حجم فایل: 337MB
نویسنده: پی دی اف کده
۳۵,۰۰۰ تومان

دانلود کتاب صوتی کلمات ژان پل سارتر


کلمات ژان پل سارترسایت پی دی اف کده دانلود کتاب صوتی کلمات ژان پل سارتر را با 5 ساعت، برای شما آماده کرده است. این کتاب در سال 1964، برنده جایزه نوبل ادبی شد ولی سارتر آن را نپذیرفت. ژان در این کتاب که زندگی‌نامه‌ی اوست از  پدرش، مادرش، پدربزرگ صاحب نفوذ و دیگر اعضای خانواده، تصویری به مخاطب می‌دهد و احساساتش را نسبت به تمامی این‌ها و روابطی که با هرکدام داشته، به تصویر کشیده است. فایل صوتی این کتاب به گویش آرمان سلطان‌زاده، با ترجمه ناهید فروغان در 4 قسمت گردآوری شده است.  با سایت پی دی اف کده همراه باشید.

کتاب صوتی کلمات ژان پل سارتر

دانلود فایل صوتی کلمات

دانلود کتاب صوتی کلمات

معرفی کتاب صوتی کلمات

کتاب گویا کلمات

 

قسمتی از متن کتاب:

بی‌تردید زندگی‌ام را همان‌گونه که آغاز کرده‌ام به پایان خواهم رساند: در میان کتاب‌ها. اتاق‌کار پدربزرگم پر از کتاب بود؛ گردگیری ممنوع بود مگر سالی یک‌بار پیش از بازگشایی کلاس‌ها در اکتبر. هنوز خواندن بلد نبودم، اما حرمت آن سنگ‌های افراشته را نگه می‌داشتم. آجرهایی ایستاده، خمیده یا به‌هم‌فشرده‌ در قفسه‌های کتابخانه که استوار بین ستون‌های سنگی تاریخی چیده شده‌اند و احساس می‌کردم سعادت زندگی ما به آن‌ها وابسته است. همگی شبیه هم بودند و من در معبد کوچکی جَست‌وخیز می‌کردم که دورتادورش را بناهای باستانیِ تودرتویی گرفته بودند که تولدم را به چشم دیده بودند و مرگم را هم می‌دیدند و استواری آن‌ها برایم ضامن آینده‌ا‌ی آرام، شبیه گذشته‌ام بود.

در اتاق مادربزرگم کتاب‌ها خوابیده بودند؛ آن‌ها را از کتابخانه‌ای امانت می‌گرفت و من هرگز ندیدم که بیش‌تر از دو کتاب در اتاقش باشد. این اشیای زینتی من را یاد نقل‌ونبات‌های سال نو می‌انداختند، چون برگه‌های لطیف و شفاف‌شان انگار از کاغذ براق بریده شده بودند. طراوت و سفیدی و تازگی لباده‌ای بر تن رازهای سطحی. هر جمعه مادربزرگم لباس‌هایش را می‌پوشید و قبل از بیرون رفتن می‌گفت: «می‌روم امانتی‌ها را پس بدهم. » وقتی برمی‌گشت، پس از برداشتن کلاه سیاه و روبند توری‌اش، امانتی‌ها را از ساق‌پوش گشاد دستش بیرون می‌کشید و من ساده‌دل از خودم می‌پرسیدم: «این‌ها همان قبلی‌ها نیستند؟» آن‌ها را در جای «امنی» می‌گذاشت، سپس یکی را انتخاب می‌کرد و کنار پنجره روی صندلی راحتی‌اش لم می‌داد، عینکش را می‌زد، از خوشحالی و خستگی آه می‌کشید و با لبخند ظریف هوس‌انگیزی که مشابهش را بعدها روی لب‌های ژکوند دیدم، پلک‌ها را پایین می‌انداخت.

 

 

😍 چقدر خوشت اومد !


موضوعات :
کتاب صوتی

دیدگاه ها


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *