no-img
پی دی اف کده

در ولایت هوا هوشنگ گلشیری فایل صوتی

پی دی اف کده

گزارش خرابی لینک
اطلاعات را وارد کنید .

ادامه مطلب

MP3
دانلود کتاب صوتی در ولایت هوا هوشنگ گلشیری
mp3
آگوست 16, 2024
حجم فایل: 191MB
نویسنده: پی دی اف کده
۳۵,۰۰۰ تومان

دانلود کتاب صوتی در ولایت هوا هوشنگ گلشیری


در ولایت هوا هوشنگ گلشیریسایت پی دی اف کده دانلود  کتاب صوتی در ولایت هوا هوشنگ گلشیری را با 6 ساعت,  برای شما آماده کرده است. «در ولایت هوا» در سال ۱۳۷۰ توسط انتشارات عصر جدید در استکهلم سوئد در قطع رقعی به چاپ رسید، اما بعدها به دلیل اینکه علی‌رغم پیگیری‌های مکرر، در ایران اجازه‌ی چاپ نیافت، دو هفته یک بار و به‌صورت بخش بخش بر روی سایت بنیاد گلشیری قرار گرفت. فرزانه طاهری در این‌باره گفته است: «ارشاد آن‌قدر می‌خواست از آن حذف کند که فعلاً از خیرش گذشتیم. در غیاب گلشیری هرگونه دست‌بردن در آثار او غیراخلاقی است، چه ارشاد بکند و چه ما.» فایل صوتی این کتاب به گویش ناصر زراعتی  و با ترجمه ی هوشنگ گلشیری در 7 قسمت گرد آوری شده است.  با سایت پی دی اف کده همراه باشید.

کتاب صوتی در ولایت هوا هوشنگ گلشیری

فایل صوتی در ولایت هوا

دانلود کتاب صوتی در ولایت هوا

کتاب صوتی در ولایت هوا

کتاب گویا در ولایت هوا

قسمتی از متن کتاب :

پس از چهل روز و چهل شب ریاضت بالاخره فهمید موفق شده است. نه در صدایی کرد و نه پرده تکانی خورد. سکهء نور هم، مثل یک سکهء طلا، هنوز بر موزائیک‌ها، و حالا بر گوشهء طرف راستِ این پایین افتاده بود. فقط بویی، مثل نخی نازک از میان بوی عود و کندر می‌آمد، که انگار بوی چرم کهنه و خیس‌خورده بود و داشت نشت می‌کرد و مثل کلاف می‌شد و حتی ضخیم‌تر که وقتی هم سر تکان می‌داد باز بود. در نسخه آمده بود که درست جلو رویتان می‌ایستد، دو دست بر سینه، و به زبانی شکسته‌بسته، مثل کشیدن تیزی ریگی بر جام پنجره، می‌گوید: «منم غلام حلقه به گوش شما. امر بفرمایید.» اما میرزا هر چه نگاه کرد جلو رویش کسی نبود. حتی پشت سر و دو طرفش هم نبود. بایستی به بلندی یک کبوده می‌بود که تا سرش به سقف نخورد پشت خم کند.

 شاید می‌توانست سقف را به زور بازو یا جادو از جا بکند، آن وقت سرش می‌رسید به ابرها. نکند اصلاً بر اثر این همه ریاضت که قوت روزانه‌اش را رسانده بود به یک بادام، چشمهاش کم‌سو شده بود؟ چندبار پلک زد. بعد هم دست دراز کرد و عینک دسته‌شاخی‌اش را از توی جلد عینک درآورد، با پتهء پیراهن سفید، دشداشهء عربی‌اش‌، پاک کرد و به چشم زد. صبح شده بود، و به جای آن یک سکه، چند رنگ نور از پنجرهء خورشیدی بر پشت ترنج قالی لوله‌کرده افتاده بود. قاب قدح بزرگ را هم بر رف دید. قلیان خودش هم کنار تخته‌پوستش بود. حتی سبیل تاب‌دادهء ناصرالدین‌شاه را بر بدنهء کوزهء بلورش می‌شد دید. سر قلیان خاموش بود. چهل روز بود که کف‌ نفس کرده بود و حالا دلش برای یک پک دود غنج می‌زد، ……

😍 چقدر خوشت اومد !


موضوعات :
کتاب صوتی

دیدگاه ها


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *